پسرم جمع کن که طبق روال
چشم بر هم زدیم و شد سر سال
آمد از نو ، عزا گرفتن ها
هی به دنبال خانه رفتن ها
از فلان دره تا بلندیها
جست و جو در «نیازمندی ها»
شرح دادن ، مدام و راه به راه
هی به این شخص و هی به ...
روزگاری...(بگو هفشده سال
پیش از اینها، که رفته ام از یاد)
یک هنرمند فاقد مسکن
رفت روزی وزارت ارشاد
چون دم در رسید، با خود گفت:
«می روم تو، هر آنچه بادا باد»
نوک بینیّ خود گرفت و برفت
راست پیش وزیر و پس اِستا...
اگر اوضاع جهان منحطّ است،
همه از مشکل رسم الخطّ است!
اگر اوضاع تو هردمبیل است،
رحم و انصاف اگر تعطیل است،
علت کاهش برخورداری
رشد نقدینگی و بی کاری،
درب گنجه که فراز آمده است
دمب گربه که دراز آمده است،
هرچه هست ...
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که برخی از آن ها به باقی سرند
کمی از پزشکان از آن دسته اند
که بر کسب قدرت کمر بسته اند
چو عضوی به درد آورد روزگار
در آرند از روزگارش دمار
پس از حال و احوال با دردمند
رقم های بالا طلب می کنند...
«داشت عباس قلی خان پسری»
پسری با کمر شافنری
عشق رقص و حرکات موزون
لوس و بی مزّه و از خود ممنون
نه خوش آواز، نه خوش حنجره بود
صبح تا شب بغل پنجره بود
با صدایش همه را کر می کرد
بغل پنجره عَرعر می کرد
...
اين بسته کمر يکسره در خدمت ما...
آن خسته جگر در طلب راحت ما...
از «عدل» هزار قصه گفتند ولي
جز «قسط» نشد آخر سر قسمت ما!
این شاعری که همدم خودکار و دفتر است
آوازهای خاطره انگیزی از بر است
با چای داغ و قند فقط حال می کند
دنبال استکانِ قدیمیّ لب پر است
اشعار سوزناکش اگر گریه دار نیست،
وضع معاش و زندگی اش خنده آوراست
در جشنواره ها پی تن...
شبي رنجيده خاطر شد ز من يار
نثارم كرد نامربوط بسيار
كه: «من شايسته ي شاهنشهانم
نه مثل تو گداي كوچه بازار
كسي مثل سزار امپراطور
و يا سلطان ايراني خشايار
مرا بهرام و كيكاووس لايق
جم و خاقان و اسكندر سزاوار
...
يك دانه چوب كبريت
شمع تولدم بود
مهمان من در اين جشن
تنها دل خودم بود
شايد به كارهايم
یا شعر من بخندي
كيك تولدم بود
يك تكه نان قندي
يك مورچه مرا ديد
يك ذره كيك هم خورد
يك ريزه كند و آن را
با خود به لانه اش برد
در راه هر كه را ديد
دع...
نخودي گفت، لوبيايي را
كه «بيا با هم اتحاد كنيم
همره لپه و عدس گرديم
دم به دم نرخ را زياد كنيم
به ورود حبوب بيگانه
معترض گشته، انتقاد كنيم
نخود اجنبي ندارد سود
بر وجود خود اعتماد كنيم»
لوبيا گف...